به آن روزی میاندیشم که دستت نور میبخشد
به آن روزی میاندیشم که چشمت طور میبخشد
به آن روزی که بالا میروی از تاکِ طوبیٰ و
هوایت بر خماران جهان، انگور میبخشد
فلک دست تو را میبوسد و عشق از تو میگیرد
فدک از شاخهی توتش به تو تنبور میبخشد
خدا میگیرد از ما غصه دنیای شیرین را
به ما در فاطمیه، در محرّم شور میبخشد
به آنها که لگد کردند یاسی را میان باغ
هزاران هیزمِ آتش، درون گور میبخشد
تو را دارم چه غم دارم، به شوقت بر سرِ دارم
که لبخندت، رضایت را به این منصور میبخشد
کریمبنکریمی تو، کریم این است اخلاقش
گدا حتی اگر کتمان کند با زور میبخشد
نمازم بیتو در خواب است شبها! دلخوشم اما
قنوت تو تواضع بر منِ مغرور میبخشد
نه خود را دیدهام در آینه، نه روی ماهت را
نگاهت میرسد روزی…! شِفا بر کور میبخشد
دیدگاهتان را بنویسید