شهیدان دکتر مصطفی چمران و سپهبد حاجقاسم سلیمانی، دو چهرهای هستند که نامشان با مفهوم «مقاومت» گره خورده است. این دو با وجود اشتراک در اخلاص، شجاعت و پایمردی، سبکهایی متفاوت را در مدیریت میدان و هدایت نیروها به نمایش گذاشتند. درک این تفاوتها، که ریشه در شرایط زمانی، جغرافیایی و ابزاری متفاوت دارد، میتواند برای میدانهای دیگر، از جمله عرصه پیچیده و مهم فرهنگ، بسیار الهامبخش و راهگشا باشد.
شهید چمران در دوره پایهگذاری جبهه مقاومت است. او با تحصیل در دانشگاههای ایران و آمریکا، علم را به همراه روحیه معنوی و هنریای که داشت به میدان مبارزه عملی آورد. عرصه اصلی فعالیت او در دو جغرافیا شکل گرفت: لبنان، در کنار امام موسی صدر برای سازماندهی و آموزش نخستین نهادهای مقاومت شیعی، و سپس کردستان ایران و جبهههای جنوب در دوران دفاع مقدس، جایی که ستاد جنگهای نامنظم را بنیان نهاد. او متخصص جنگهای نامنظم و چریکی بود؛ جنگهایی که با امکانات محدود، مبتکرانه و با تکیه بر نیروی مردمی و شناخت دقیق منطقه پیش میرفت.
از سویی دیگر، شهید حاجقاسم سلیمانی را باید «مدیر کلان جبهه مقاومت» در دوره تثبیت و گسترش آن دانست. او مجاهدی بود که از پایینترین ردههای نیروی نظامی در دوران جنگ شروع کرد و دانش و فراست خود را در آموزشها، عملیاتها و تجربه مستقیم میدان به دست آورد. زمانی که او به فرماندهی سپاه قدس رسید، جبهه مقاومت تا حد زیادی شکل گرفته بودند، اما با تهدیدهایی کاملاً جدید و در ابعادی بینالمللی روبرو بودند. عرصه عمل شهید سلیمانی، دیگر مرزهای یک یا دو کشور نبود؛ از عراق و سوریه برای مقابله با داعش تا یمن و لبنان برای هماهنگی جبهه مقاومت امتداد داشت. سبک او، تلفیق منحصر به فرد «جنگ منظم» با «دیپلماسی فعال» بود. او همزمان که در خط مقدم نبرد تکریت یا موصل حاضر میشد، با رهبران سیاسی و نظامی منطقه برای ایجاد اتحاد مذاکره میکرد. سلیمانی به همگرایی بین گروههای مختلف با گرایشهای قومی و مذهبی گوناگون معتقد بود و توانست از این ائتلاف، قدرتی فراملی در مقابل تروریسم و تهاجم خارجی بسازد. میراث شهید سلیمانی، میراث «یکپارچهسازی» و «تبدیل به گفتمان مسلط» کردن مقاومت بود. او خود به نماد زنده این جبهه تبدیل شد و شهادتش، نه تنها آن را تضعیف نکرد، که هزاران «حاج قاسم» را در ذهنها زنده کرد.
اما پرسش اصلی اینجاست: این تفاوتهای سبکی، که هرکدام در زمان و مکان خود کارآمد بودند، چه درسهایی برای «جبهه فرهنگ» امروز ما دارند؟ جبههای که نبرد در آن نامرئیتر، اثرگذاریاش عمیقتر و سلاحهایش، کلمه، تصویر، هنر و گفتمان است. تطبیق این دو الگو میتواند به استراتژیهایی غنی و چندبعدی بینجامد.
از الگوی چمرانی میتوان آموخت که خود فعالان جبهه فرهنگ، باید به فراگیری علم روز و محتوای مورد نیاز در نبرد فرهنگی اقدام کنند و آن را با معنویت همراه نمایند. الگوی شهید چمران میآموزد توجه به قشر محروم جامعه باید داشت و با وجود محدودیت امکانات برای کار فرهنگی، دارای خلاقیت بود و حتی کار فرهنگی کوچک را دست کم نگرفت.
از طرفی دیگر، از الگوی سلیمانی میتوان برای «جبهه فرهنگ» درسهای کلانی در «شبکهسازی» و «دیپلماسی تهاجمی» گرفت. این نگاه میگوید که باید مرزهای جغرافیایی و زبانی را در نوردید و شبکهای از هنرمندان، نویسندگان، فیلمسازان و فعالان فرهنگی کشورهای همافکار در منطقه و جهان ایجاد کرد. همانگونه که سلیمانی گروههای مقاومت را هماهنگ میکرد. دیپلماسی فرهنگی تهاجمی به معنای تولید هدفمند و حرفهای محتوا به زبانهای مختلف برای مخاطب جهانی است.
نکته نهایی و کلیدی، تلفیق هوشمندانه این دو الگو است. جبهه فرهنگ به هر دو نیاز دارد. نیازمند نیروهای عمیقآموزشدیدهای است که همچون چمران، هم عالم باشند و هم عارف (تربیت نخبگان فرهنگی چندبعدی) و بتوانند در محدوده خاص (مانند عملیاتهای چریکی در فضای مجازی) در مقابل تهاجم فرهنگی دشمن بایستند و به آنها ضربه بزنند. قطعا با کسب شناخت لازم از عرصه نبرد فرهنگی باید مواظب بود تا کار فرهنگی، منجر به تداخل، موازیکاری و ناهماهنگی نشود. همزمان، نیازمند استراتژیهای کلان و شبکهای است که همچون سلیمانی، با ایجاد اتحادیهها و سامانههای یکپارچه فراملی و … پرچم مقاومت فرهنگی را در سطح منطقه و جهان به اهتزاز درآورد. میتوان از «جنگ نرم نامنظم» تا «عملیات منظم فرهنگی» بهره جست.
شهید چمران و شهید سلیمانی، دو روی یک سکه بودند؛ سکهای به نام مقاومت هوشمند و زمانشناس. تفاوت سبک آنها ضعف نبود، بلکه نشان از هوش و انعطافپذیری یک مکتب در مواجهه با شرایط گوناگون داشت. امروز در جبهه فرهنگ، ما هم به «چمرانهای فرهنگ» نیاز داریم که با بنیانهای علمی، اعتقادی و اخلاقی عمیق و مستحکمی که دارند دست به عملیاتهای چریکی فرهنگی بزنند، و هم به «سلیمانیهای فرهنگ» که این جبهه را به پهنهای گسترده و اثرگذار تبدیل کنند. ترکیب این دو نگاه، میتواند نقشهراهی برای عبور از چالشهای فرهنگی عصر حاضر و تمدنسازی آینده باشد.
دیدگاهتان را بنویسید