خبر کم نداریم، از گوشه و کنار دنیا مثل تگرگ بر سر ما میبارد اما در این توفان بیامان، آنچه کم داریم، مهارت «خواندن» است؛ نه از جنس سواد خواندن متن، بلکه از سنخ درک جهتدار بودن محتوا، لایههای پنهان آن و قصد گوینده. تفاوت میان کسی که صرفاً میخواند با کسی که «خوانش» میکند، تفاوت میان مسافری ساده و یک خلبان است؛ اولی برده مقصدی است که دیگران تعیین کردهاند، دومی خود راه را میسازد.
در ساحت خوانش فعال، نخستین نکته، تشخیص «منطق روایی» خبر است. هر خبری، حتی اگر کوتاه و به ظاهر بیطرفانه باشد، دارای یک ساختار روایتی است؛ یک مقدمه، یک تنش، یک کنشگر اصلی و یک نتیجهگیری ضمنی. رسانهها در قالب این ساختار، نه فقط اطلاعات، که تفسیر میفروشند. خواننده دقیق باید بپرسد: چه کسی قهرمان این روایت است؟ چه کسی خطاکار؟ قربانی کیست؟ و غایب اصلی کیست؟ این پرسشها به ما نشان میدهد خبر، چگونه تلاش دارد مخاطب را در مسیر احساسی خاصی هدایت کند. نکته دوم، توجه به «واژگان جهتدار» است. زبان خبر خنثی نیست. واژگان، گرایشها و داوریها را با خود حمل میکنند. مثلا توصیف یک کنش اعتراضی به صورت «اغتشاش» یا «اعتراض مدنی»، ۲ برداشت کاملا متفاوت میسازد. انتخاب واژه «سرکوب» به جای «برقراری نظم» یا «کشته شدن» به جای «شهادت» نه فقط بیان ماجراست، بلکه تعبیر آن است. مخاطب آگاه باید بتواند میان خبر و تفسیر، تمایز بگذارد؛ یعنی بفهمد کجا واقعیت نقل شده و کجا برداشت نویسنده به جای آن نشسته است. سوم، تحلیل «نقطهچینیهای خبری» است. آنچه گفته نمیشود، گاهی بیش از آنچه گفتهشده اهمیت دارد. خاموشیها، حذفها و اولویتبندیها، نشانهای از مهندسی روایت است. مثلا وقتی رسانهای تنها به بخشی از سخنان یک مقام یا بخشی از تصاویر یک رخداد اشاره میکند، بدون اینکه زمینه کامل را ارائه دهد، در حقیقت ما را از «خواندن کل متن» باز میدارد. مهارت خوانش، یعنی کشف این حفرهها و پرسش از غایبان متن.
چهارم، فهم «الگوهای بازتکرار» است. وقتی یک مضمون، یک واژه یا یک تیپسازی خاص، در چند رسانه مختلف بارها تکرار میشود، حتی اگر با لحنهای مختلف باشد، نشانه آن است که یک خط مشترک رسانهای در حال ساخته شدن است. خواننده دقیق کسی است که این شبکه تکرارها را شناسایی کند و به جای فریب خوردن از «تعدد منابع»، به دنبال «تعدد منشأ» باشد. بسیاری از اخبار، اگرچه ظاهراً از منابع مختلف میآیند اما در اصل از یک جریان فکری یا سیاسی تغذیه میشوند. پنجم، درک «زمینه زمانی و مکانی» خبر است. هیچ خبری در خلأ منتشر نمیشود. هر رویدادی در بستری از حوادث پیشین، بحرانهای منطقهای و رقابتهای سیاسی جهانی قرار دارد. بدون دانستن این زمینهها، خوانش ما سطحی و احساسی خواهد بود. برای مثال، خبری درباره سقوط ارزش پول ملی، اگر بدون اشاره به جنگ ارزی، تحریم یا سیاستهای بانکهای مرکزی باشد، در واقع یک خبر ناقص است که فهم کامل را ممکن نمیکند. و در نهایت، آموختن «خوانش اخلاقی» از خبر؛ این یعنی پرسیدن از مسؤولیت اخلاقی خود به عنوان مخاطب. اگر خبری حس نفرت، یأس یا بیاعتمادی در ما ایجاد میکند، باید بپرسیم: این واکنش من، طراحی شده بوده یا طبیعی است؟ آیا من در حال تبدیل شدن به رسانهای برای بازتولید فضای ناامنی و سردرگمی هستم یا میخواهم بر درک و آرامش جامعه بیفزایم؟ خوانش فعال، مسؤولانه است؛ نه مصرفی، هیجانی یا تسلیمگر.
شاید زمان آن رسیده باشد به جای آموزش صرف «سواد رسانه»، مهارت «خوانش روایتها» را در مدارس، دانشگاهها و حتی خانهها جدی بگیریم. جامعهای که خواندن خبر را بلد نیست، در بهترین حالت، مصرفکننده روایتهاست و در بدترین حالت، بازیچه آنها اما جامعهای که میفهمد چطور باید بخواند، میتواند روایتها را نهفقط تحلیل کند که خود به تولیدکننده روایت بدیل تبدیل شود و این، دقیقا جایی است که حضور ذهن تبیینی آغاز میشود.
دیدگاهتان را بنویسید