هیچگاه تاریخ بشر تا این اندازه پر از روایت نبوده و هیچگاه حقیقت تا این اندازه در میان آنها گم نشده است. امروز بشر با توفانی از داده، تصویر، نقل قول و برداشت روبهرو است اما در عین حجم عظیم محتوا، با «فقر روایت اصیل» مواجه است. گویی جهان، لبریز از «حرف» شده اما تشنه «معنا» است. در چنین جهانی، تبیینگر تنها یک مفسر یا پاسخگو نیست، یک راوی حقیقت است؛ کسی که در میان انبوه روایتهای انحرافی، کذب یا سطحی، روایت روشن و قابل اعتماد حقیقت را به دوش میکشد. حال سوال اینجاست: چرا در عصر وفور روایت، به «تبیینگر راوی» نیاز داریم؟ این نقش چگونه شکل میگیرد و چه مؤلفههایی باید در آن پرورش یابد؟
در گذشته، تبیینگر اغلب نقشی «پاسخگو» داشت؛ مخاطب شبههای میپرسید و او پاسخی میداد اما امروز، عرصه رسانه و افکار عمومی دیگر به پرسشهای صریح و معقول متکی نیست، بلکه بازی روایتهاست که صحنه را میسازد. در این میدان، پاسخ دادن به پرسشهای ساختهشده دشمن، اغلب بازی در زمین اوست. از این رو تبیینگر باید از تحلیلگری منفعل به یک «راوی فعال» بدل شود، یعنی کسی که پرسشها را بازتعریف میکند، صورتبندی معنایی جدید ارائه میدهد و ابتکار روایت را در دست میگیرد. به عنوان مثال در جریان اعتراضات اجتماعی، اگر تبیینگر صرفاً به دفاع از ساختارها بپردازد، روایت ساختهشده رسانههای بیگانه را پذیرفته و درون آن دفاع میکند اما راوی حقیقت، با ایجاد یک روایت بدیل (مثلاً از نقش تحریمها یا شبکههای سازمانیافته در تولید نارضایتی)، زاویه نگاه مخاطب را بازتعریف میکند.
امروز روایتسازی سلاحی نرم و بسیار کارآمد در جنگهای شناختی و هیبریدی است. در این فضا، «راویان کذب» با مهارت، روایاتی اقناعکننده اما کاذب خلق میکنند. حقیقت هم که اگر روایت نشود، شنیده نمیشود. اینجاست که تبیین، دیگر یک حرکت آموزشی نیست، بلکه یک مقاومت نرم است؛ اقدامی فعال برای شکستن هژمونی دروغ. نکته کلیدی اینجاست که قدرت روایت نه در صحت محتوای آن، بلکه در مهارت ارائه و انسجام درونی آن است. بنابراین تبیینگر باید بتواند روایتپردازی مؤثر را بیاموزد و این یعنی سوژهسازی، تنشنمایی، شخصیتسازی و جهتمندی افق.
از سوی دیگر یکی از مهمترین بحرانهای فضای امروز، «فروپاشی سرمایه اجتماعی» و بیاعتمادی گسترده است. در چنین فضایی، تنها تبیینگری که شخصیت و گفتار او اعتمادآور باشد میتواند روایت مؤثر بسازد. بنابراین تبیینگر راوی قبل از آنکه سخن بگوید باید «شنیدهشدن» را ممکن کند و این جز با اعتمادسازی مستمر، زبان شفاف و منش منصفانه حاصل نمیشود. پرسش مهم اما این است که آیا مخاطب امروز، صرفاً با داشتن اطلاعات درست، متقاعد میشود؟ پاسخ اغلب منفی است. آنچه مخاطب را جذب میکند، حس اعتماد به نیت، منش و عقلانیت گوینده است. همچنین در چنین میدان پرهیاهویی تبیینگر باید به دنبال روایتسازیای باشد که «تمایز» ایجاد کند. در این میان، استفاده از ابزارهای نوین مانند تصویرسازی، روایت تجربی و قصهپردازی معنادار اهمیت ویژهای دارد. صدای حقیقت، تنها با فریاد بلندتر شنیده نمیشود، بلکه با روایت خلاقتر و انسانیتر شنیده خواهد شد. در حقیقت میتوان گفت استراتژی رواییای موفق است که از ترکیب تحلیل عقلانی به همراه خاطرهانگیزی و طرح پرسش در ذهن مخاطب حاصل شده باشد و موفق به نفوذ در اندیشه او شود. از این رو در زمانهای که واقعیتها مسخ میشود و دروغها با زیباییآرایی به جای حقیقت مینشیند، وظیفه تبیینگر از هر زمان دیگر دشوارتر و در عین حال حیاتیتر است. او نه صرفاً یک پاسخگو، بلکه «راوی حقیقت» است؛ همان کسی که در مهآلودترین میدانها، چراغ معنا را روشن نگه میدارد. او باید بتواند روایت مؤثر، مبتنی بر حقیقت و قابلپذیرش خلق کند. این مأموریت، نه با دانستن صرف، بلکه با زیستن در صحنه، تمرین حضور ذهن و تربیت مهارتهای بیانی و روایی تحقق مییابد.
دیدگاهتان را بنویسید