فرهنگ، عرصهای راهبردی و انسانساز است که بدون بازتعریف معیارهای اثرگذاری، برنامههای آن به ظاهر محدود میشوند. تاکید اخیر رهبری، دعوتی جدی به فهم کار فرهنگی موثر است.
در همان نگاه اول، تقویم موسسات و دانشگاهها مملو از همایشها، یادوارهها، مسابقهها و جشنوارههاست. اما در قبال این همه فعالیت، این پرسش ساده که این حجم از فعالیتها، چه اثری ماندگار بر ذهنیت و کنش نسلی که باید پرچمدار تحول باشد گذاشته است؟ اغلب پاسخ قانعکنندهای ندارد.
تجاوز ۱۲ روزه دشمن بار دیگر باعث شد تا ما درباره آمادگیهای پیش از جنگ و پشتیبانیهای حین جنگ و جبران و ارتقای پس از جنگ جدیتر بیندیشیم. در این برهه حضور نزدیک و دائمی و فعال دشمن را بیش از گذشته لمس کردیم. مفهوم جنگ ترکیبی برای ما زندهتر شد. دانستیم که دشمن و دشمنی به هیچ وجه یک توهم تحلیلی و ذهنی نیست؛ یک واقعیت عینی است.
در دیدار اخیر با دستاندرکاران کنگره شهدای البرز، رهبر حکیم انقلاب با یک جمله کلیدی، قطبنمای حرکت فرهنگی ما را تنظیم و آسیبشناسی دقیقی از وضعیت کنونی این جبهه ارائه کردند: «فکر یک کار خوب و برنامهریزی... نیمی از آن کار است؛ نیم دوم که مهمتر است، پیگیری و دنبالگیری و عمل کردن آن کار است.» این عبارت به ظاهر ساده، یک هشدار راهبردی و بررسی عمیق بزرگترین آفت جبهه فرهنگی انقلاب است: بیماری مزمن «تولید انبوه کارهای خوب بیاثر.»
در فضای کنونی فعالیتهای فرهنگی، شکافی عمیق و معنادار بین حجم عظیم برنامهریزیها و صورتبندیهای نظری از یکسو و ضعف مفرط در عرصه اجرا، پایش و سنجش پیامد از سوی دیگر احساس میشود. بسیاری از طرحهای فرهنگی، اسیر چرخهای بیپایان از «اندیشهورزی» و «برنامهنویسی» میشوند، بیآنکه هرگز به «اقدام موثر» و «نتیجه ملموس» تبدیل شوند.
کار فرهنگی زمانی اصیل، ماندگار و اثرگذار است که از واقعیت عینی و تجربه عملی سرچشمه بگیرد؛ در غیر این صورت، حتی اگر در ذهن نیکو و مطلوب به نظر برسد، الزاما به کار فرهنگی تراز و موثر منتهی نخواهد شد.
برخی موضعگیریها و بیانیهها را که میخوانم با خودم فکر میکنم آیا جامعه علمی ما ازبیماری فراموشی تاریخی رنج میبرد؟ یا نوعی تقلیلگرایی خطرناک در تحلیل مسائل کلان، ذهن نخبگان را فلج کرده است؟ مثلا، همین بیانیه که ۱۸۰ تن از اساتید و چهرهها به شخص رئیسجمهور نوشتند. سادهانگاری است اگر این سند متنآشنا را صرفا یک یادداشت اقتصادی ببینیم، خیر! این نامه، یک تراژدی معرفتشناختی را فریاد میزند.
اگر انقلاب اسلامی ایران را یک پیکره زنده تصور کنیم، بدون تردید «فرهنگ» روح حاکم بر این پیکره است. انقلابی که میشل فوکو، فیلسوف فرانسوی، ذات آن را «روح جهان بیروح» توصیف کرد و بیش از هر چیز بر بنیان یک دگرگونی عمیق فرهنگی و ارزشی استوار شد. اما امروز، پس از دههها، به نظر میرسد این روح، در تن نحیف بدنه انقلاب گرفتار آمده است؛ بدنهای که از یکسو تحت حملات سنگین و حسابشده رسانههای بیگانه و سبک زندگی وارداتی قرار دارد و از سوی دیگر، از درون، توسط حجم انبوهی از فعالیتهای فرهنگی صوری، نمایشی و فاقد عمق، ضعیف و فرسوده میشود.
سنت رایج در ارزیابی فعالیتهای فرهنگی در سالیان اخیر، همواره بر مدار «کمیتگرایی مکانیکی» چرخیده است؛ جایی که تعداد بیلبوردها، تیراژ کتابها و آمار بازدیدهای مجازی، به اشتباه، همارز با «اثرگذاری» پنداشته میشوند.