در سالهایی که منطقه غرب آسیا در التهاب دائم زیسته است، به ندرت مفاهیمی چون «آرامش» یا «ثبات پایدار» مجال بروز یافتهاند. جنگ، ترور، ناامنی و بیثباتی، واژگان غالب گفتمان منطقهای بودهاند.
وقتی از «هوش مصنوعی» حرف میزنیم، تصویر چه چیزی در ذهنمان نقش میبندد؟ یک ربات بیعاطفه که محاسباتش از هر جهت عینی و علمی است؟ این دقیقا همان افسانهای است که گفتمان مسلط فناوری عمدتا متولد غرب میکوشد آن را جا بیندازد.
جهان امروز شاهد نبردی خاموش اما تعیینکننده است؛ نبردی که سلاح آن «داده» است، میدان نبرد آن «ذهن بشر» است و جایزه آن «تسلط بر روایتهای مسلط زمانه.» در این عرصه نوظهور، هوشمصنوعی به سپاهی بیمرز تبدیل شده که نه خاک که روح ملتها را نشانه رفته است. اگر روزگاری استعمار کهن با زور سرنیزه بر تن ملتها حکومت میکرد، امروز استعمار دیجیتال با سلاح هوشمصنوعی بر اندیشه و اعتقادات آنان چنگ میاندازد. در چنین شرایطی، وظیفه جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی نه تنها دفاع در برابر این یورش، که تبدیل این تهدید به فرصتی برای پیشروی و اثرگذاری است. این نبرد، جنگی برای تصرف قلبها و اذهان است، جنگی که شکست یا پیروزی در آن سرنوشت تمدنها را رقم خواهد زد.
در جهان متأخر، آنچه تمدنها را از هم بازمیشناسد، نه صرفا گستره جغرافیا و توان نظامی، بلکه میزان قدرت آنها در «مهندسی معنا» است؛ اگر استعمار کلاسیک، زمین را تصرف میکرد و استعمار مدرن، اقتصاد را؛ استعمار دیجیتال، «اراده» را هدف گرفته است.
اغراق نیست اگر بگوییم ورود هوشمصنوعی به میدان فرهنگ، نقطه عطفی در تاریخ جنگ روایتهاست. اگر رسانههای امروزی صرفا انتقالدهنده پیام بودند، هوش مصنوعی، نقش «طراح فهم، تنظیمکننده احساس و مهندس قضاوت» را ایفا میکند.
چگونه زیستجهان سایبر، معماری ذهن ما را بازمیسازد؟
این یادداشت با به کارگیری چارچوب روایتشناسی، به واکاوی چهار روایت مسلط از «هوش مصنوعی» یعنی «فرصت طلایی توسعه»، «تهدید امنیت ملی»، «ابزار جنگ نرم» و «عصای دست غرور ملی» در گفتمان سیاسی ایران میپردازد. استدلال اصلی در اینجا این است که همزیستی این روایتها، در صورت عدم همگرایی، میتواند به چالشی برای تدوین یک «پاسخ سیاستی منسجم» به یکی از پیچیدهترین پدیدههای عصر حاضر تبدیل شود.