ای دل غافل! قیمتها چنان سر به فلک کشیدهاند که گویی در حال پرواز به سوی ماه عسل مسئولین هستند! جیب رعیت بیچاره هم که جز باد، چیزی ندارد! از خدا میخواهیم که حداقل، نان شبمان را تبدیل به دلار نکنند وگرنه باید به فکر فالگیری برای آینده باشیم!
جانم فدای مسئولین بیزحمت! وجودشان سایهی همایونیست بر سر ما، فقط حیف که این سایه، نفعی به رعیت نمیرساند! گویا وظیفهشان فقط این است که صندلیها را گرم نگه دارند، مبادا که سردیِ بیکفایتیشان، مجلس را فرا گیرد! الحق که چه «زحمت» عظیمی میکشند!
ای فلک! این چه رسم روزگاریست؟ خانهها چنان قیمتی شدهاند که گویا در هر آجرش، یک مثقال طلا به کار رفته! ما مستأجران نگونبخت هم که جز توبه کردن و قرض گرفتن، راهی نداریم. صاحبخانه هم که انگار وکیلالتجار زمان قاجار است و دلش بهر مُهر و نُقل رضایت نمیدهد! خدا کند به جای اجاره، […]
ای وای بر ما! باز این چراغهای فرنگی قهر کردند! گویا برقرسانها هم مثل مسئولین، گاهگاهی یادشان میرود که وظیفهای هم دارند! حالا در این تاریکی بنشینیم و دعا کنیم که دزدانِ شهر، حداقل با ادب باشند و فقط چیزهایی را ببرند که خیلی به آنها نیاز نداریم! الحق که چه تجددی داریم!