ای فلک! این چه رسم روزگاریست؟ خانهها چنان قیمتی شدهاند که گویا در هر آجرش، یک مثقال طلا به کار رفته! ما مستأجران نگونبخت هم که جز توبه کردن و قرض گرفتن، راهی نداریم. صاحبخانه هم که انگار وکیلالتجار زمان قاجار است و دلش بهر مُهر و نُقل رضایت نمیدهد! خدا کند به جای اجاره، […]
ای وای بر ما! باز این چراغهای فرنگی قهر کردند! گویا برقرسانها هم مثل مسئولین، گاهگاهی یادشان میرود که وظیفهای هم دارند! حالا در این تاریکی بنشینیم و دعا کنیم که دزدانِ شهر، حداقل با ادب باشند و فقط چیزهایی را ببرند که خیلی به آنها نیاز نداریم! الحق که چه تجددی داریم!