نوایی نوایی …… همه بیوفایند تو گل با وفایی همیشه درحال خوش رقصی برای مادربزرگهایم بودم انگار دوست داشتم .همیشه خوشحال باشند و خوشحال بمانند. هرکاری میکردم تابتونم ذرهایی خنده ی روی لبشون بنشینه. مادرمادریم راننه جان صدا میکردم. ننه به رادیو خیلی علاقه داشت. چون گوشاش سنگین بود. رادیو را تا آخرین حد ولوم […]
بچهها بیحال هرکدام طرفی دراز کشیده بودند. امغسان به زحمت خودش را جلو کشید: کی میاد بازیِ شمردنِ دندهها؟ بچهها دوست داشتند بازی کنند، ولی توان بلند شدن نداشتند.
ای دل غافل! قیمتها چنان سر به فلک کشیدهاند که گویی در حال پرواز به سوی ماه عسل مسئولین هستند! جیب رعیت بیچاره هم که جز باد، چیزی ندارد! از خدا میخواهیم که حداقل، نان شبمان را تبدیل به دلار نکنند وگرنه باید به فکر فالگیری برای آینده باشیم!
جانم فدای مسئولین بیزحمت! وجودشان سایهی همایونیست بر سر ما، فقط حیف که این سایه، نفعی به رعیت نمیرساند! گویا وظیفهشان فقط این است که صندلیها را گرم نگه دارند، مبادا که سردیِ بیکفایتیشان، مجلس را فرا گیرد! الحق که چه «زحمت» عظیمی میکشند!