گاهی علوم انسانی با همه ادعای روشمندی و جهانشمولی، شبیه کسی است که بر لب ساحل ایستاده، به اقیانوس خیره مانده اما جرأت فروبردن پا در آب را ندارد. اربعین، این پدیده سترگ قرن، همان اقیانوس است؛ عمیق، متلاطم و پررمز و راز. آیا وقت آن نرسیده از توصیف امواج و انعکاس نور خورشید بر آب فراتر برویم و به غواصی در ژرفای آن بپردازیم؟
از سالها پیش، روایتهای رایج از اربعین، چه در رسانهها و چه در نوشتههای دانشگاهی، اغلب در ۳ دایره محدود میشد: شور عاطفی، هویت مذهبی و کارکرد سیاسی. این سه بیشک مهمند اما کافی نیستند. در این قالبها اربعین یک «موضوع» برای تحلیل بود؛ حال آنکه باید به آن به مثابه یک چارچوب نظری، یک «پارادایم» نگریست. این یعنی اربعین نه فقط موضوع پژوهش، بلکه معیاری برای بازتعریف خود علوم انسانی باشد.
در علوم رایج، وقتی الگوی مسلطی در توضیح جهان ناکارآمد میشود، پارادایمی تازه سربرمیآورد. توماس کوهن این مساله را «تغییر الگو» نامید. اربعین، بویژه در عصر پسافردگرایی و بحران معنا در غرب، ظرفیتی دارد که از یک پدیده مذهبی – آیینی، به یک چارچوب فهم نوین انسان و جامعه تبدیل شود. این پارادایم، با دادههایی کار میکند که نه در اندیشکدهها، بلکه در «تجربه زیسته جمعی» شکل میگیرد. در مسیر نجف تا کربلا، زمان، خطی و سرد نیست؛ خم میشود، کش میآید، برمیگردد. مکان، نه صرفاً جغرافیا، بلکه جغرافیای عشق است. بدن، نه در حصار فردیت، بلکه در پیوند با هزاران بدن دیگر تعریف میشود. اینها فقط خاطره یا حس نیست، مواد خام یک نظریه است.
اگر از منظر جهانبینی اسلامی بنگریم، اربعین یک صورت معاصر از همان حقیقتی است که قرآن در قالب امت توصیف میکند.
«إِنَّ هَذِهِ أُمَّتُکُمْ أُمَّهً وَاحِدَهً وَأَنَا رَبُّکُمْ فاعْبُدُونِ» (انبیا: ۹۲)
امت، یعنی موجودی زنده که فراتر از جمع افراد است. اربعین، امت را نه در سطح شعار، بلکه در کنش عینی به نمایش میگذارد.
در روایت آمده است امام صادق(ع) فرمودند «تزاوروا و تلاقوا و تذاکروا و احیوا أمرنا»؛ دیدار کنید، ملاقات کنید و امر ما را زنده کنید. راهپیمایی اربعین، مصداقی عظیم از همین امر است؛ یک یادآوری جمعی که نه صرفاً بازنمایی گذشته، بلکه ساخت آینده است.
علوم انسانی مدرن، بویژه در سنت لیبرالی غرب، بر فردیت، قرارداد اجتماعی و عقلانیت ابزاری بنا شده است اما اربعین، با مقیاس میلیونی خود، الگویی را نشان میدهد که در آن ایثار بر منفعتطلبی غلبه دارد، زمان مقدس بر زمان اقتصادی مسلط است و حرکت جمعی جایگزین رقابت فردی میشود.
این، نه یک استثنا، بلکه نشانهای از امکان شکلگیری جامعهای دیگرگونه است. به همین دلیل اربعین باید نه فقط در جامعهشناسی دین، بلکه در نظریههای کلان علوم انسانی، جایگاهی همسنگ انقلابها یا تحولات تمدنی بیابد.
مشکل کنونی ما این است که پژوهشهای اربعینی، اغلب در حد «توصیف» باقی میمانند. تعداد زائران چقدر بود، نوع خدمات چگونه بود، خاطرات و احساسات چیستند… اینها لازم است اما کافی نیست. برای نظریهپردازی، باید به پرسشهای عمیقتر برویم.
اینکه اربعین چه تعریف تازهای از «بدن اجتماعی» ارائه میدهد؟ چگونه در آن، مکان به «فضای معنوی» بدل میشود؟ نسبت فرد و جمع در این تجربه چگونه بازتعریف میشود؟ و مهمتر از همه، آیا میتوان از دل این تجربه، مدلی جهانشمول برای همزیستی انسانی استخراج کرد؟
شاید کسی بگوید اربعین، تجربهای صرفاً شیعی و محدود به جغرافیای عراق و ایران و چند کشور دیگر است اما مگر پارادایمهای غربی، همه از تجربههای خاص فرهنگی برنخاستهاند؟ مگر نه آنکه دموکراسی آتنی تجربهای محدود بود اما جهانشمول شد؟ مگر سرمایهداری که محصول اروپای صنعتی بود زمین را فرانگرفت؟ پس چرا اربعین نتواند الگویی برای فهمی دیگر از انسان و اجتماع شود؟!
کلید این جهانشمولی، نه در تحمیل، بلکه در ترجمه مفهومی است. ترجمه ایثار به زبان عدالت اجتماعی، ترجمه زمان مقدس به زبان معنابخشی به زندگی، ترجمه امت به زبان همبستگی جهانی.
علوم انسانی ما، اگر میخواهد بدهی خود را به اربعین بپردازد، باید از جایگاه مصرفکننده نظریههای غربی بیرون بیاید و به تولیدکننده نظریههای برخاسته از تجربه زیسته خود تبدیل شود. این، همان است که رهبر انقلاب بارها با تعبیر «جنبش نرمافزاری» و «تولید علم بومی» بیان کردهاند. اربعین، نه یک سوژه فرعی، بلکه یک دانشگاه عظیم برای این تحول است. شاید هنوز برای برخی، سخن گفتن از «پارادایم اربعینی» بلندپروازانه به نظر برسد اما مگر نه این است که هر تحول بزرگ فکری، روزی فقط یک رویا بود؟ بیایید بپذیریم که اربعین، بیش از آنکه به اشک و آه و خاطره نیاز داشته باشد، به جرأت نظریهپردازی نیازمند است؛ جرأتی که بتواند این پدیده را از قاب عکس و گزارش خبری بیرون بکشد و به جایگاه شایستهاش در تاریخ اندیشه انسانی برساند.
دیدگاهتان را بنویسید