آخر هفتهها از قم میروم به شهرستان. نه هر هفته. بهتناسب شرایط و زمان. دیداری با خانواده دارم. کمی هم به کارهای شخصی میرسم. پیدا شدن ماشین برای رفتوآمد همیشه به یک منوال نیست. گاهی راحتتر و گاهی سختتر. ساعت ۷ صبح کلاس دارم. با یکی از دوستان وعده کرده بودیم که ساعت ۷ جمعهشب(۱۱ مهر ۱۴۰۴) حرکت کنیم سمت قم.
بعد از نماز مغرب جمعه، مشغول جمعکردن وسایلم بودم. خواهرزادهام که مشغول بازی با تلفن همراهش بود گفت: سؤالی ذهنم را مشغول کرده است. قصد مسخره کردن هم ندارم. واقعاً ذهنم را درگیر کرده است. گفتم خوب بپرس! ساده و صریح پرسید اگر نظام عوض شود چه میکنی!؟
میدانم که منظورش پول و درآمد نبود. پول و درآمد همیشه تابع تخصص و یا مهارت فرد نیست. همیشه هم بیحسابوکتاب نیست. تواناییها و مهارتها هم در آن تأثیر دارند ولی… بگذریم.
فرصت پاسخگویی نداشتم. باید حرکت میکردم. کمی با شوخی و برگرداندن سؤال به سمت خودش سعی کردم به جواب برسد. در طول مسیر رفتوآمد بین دو شهر اگر حوصله و شرایط باشد کتاب میخوانم. با پادکست و صوت سخنرانی و درسی گوش دادن در مسیر ارتباطی نگرفتهام. از فرصت پیشآمده برای پاسخ به سؤال خواهرزاده بهره بردم! چندخطی را در ماشین شروع کردم به نوشتن…
سلام حسین جان!
انشاءالله که حوصله خواندن داشته باشی! وگرنه مجبور خواهم شد متن نوشته را برایت بخوانم تا لااقل گوش کنی!
برایت نوشتم به چند دلیل: شاید این سؤال دوستان و هم سن و سالهای تو هم باشد. شاید روزی جواب را فراموش کنی و کامل به یادت نمانده باشد. شاید هم بخواهی جوابم را به دیگران منتقل کنی. این بود که دستبهقلم شدم.
پرسیدی اگر جمهوری اسلامی برود من میخواهم چهکار کنم؟ فردای سقوط نظامی جمهوری اسلامی ایران (به فرض)، چه خواهم کرد؟
کمی در مورد سؤالت فکر کردم که چگونه وارد پاسخ شوم.
میدانم که سؤالت در مورد پول نیست؛ در مورد هویت است. در مورد شأن و زندگی اجتماعی است. سؤالت در مورد این است که: بهعنوان یک طلبه، اگر نظام عوض شود، چه خواهی کرد؟ چه جایگاهی خواهی داشت؟
اگر واقعاً در پی جواب هستی باید کمی صبور باشی. سؤال اگر جدی باشد و مهم، باید صبر شنیدن برای پاسخ را هم به همراه داشته باشد. گاهی سؤال دو کلمه هست، ولی جوابش ساعتها و هفتهها و سالها طول میکشد. مانند این سؤال: خدا کیست؟
داستانی میخواهم برایت تعریف کنم که پر است از شخصیت. زندگی هرکدام از این شخصیتها چند رمان چند جلدی میطلبد. ولی در داستان کوتاهی که میخواهم برایت بگویم فقط نامی از آنها خواهم برد.
نام داستان را شاید از زبان سخنرانها بارها شنیده باشی: «از کُلِینی تا خمینی»
خلاصه داستان در چند کلمه خلاصه میشود: «نهاد روحانیت» و «طاغوت». اما اگر به دنبال جواب کاملتری میگردی بسمالله…
داستان را از زندگی کلینی شروع میکنم. یک طلبه. نامش هرروز در حوزههای علمیه بر سر زبان است. در شرایط سخت غیبت صغری به دنیا آمد و ابتدای غیبت کبری از دنیا رفت. میدانم که تصور شرایط سخت زندگی او برایت کمی دشوار و نامفهوم است. باید کمی تاریخ بخوانی تا بدانی اوضاع عصر غیبت صغری چگونه بوده است. در همین ایام شیخ محمد کلینی یکی از مهمترین منابع حدیثی شیعه را گرداوری میکند به نام «کافی». اگر ما جای او بودیم چه میکردیم؟ فردای غیبت کبری و دسترسی نداشتن به امام چگونه است؟
شیخ مفید که وفات کرد عدهای خوشحال شدند. توان پنجه در پنجه انداختن با او را نداشتند. شاید گمان کردند که با رفتن شیخ مفید کار حوزه و روحانیت تمام است.
محمد بن مکی عاملی (معروف به شهید اول) مدتی در زندان بود. دشمنان شیعه او را به شهادت رساندند. در مدت هفت روز در ایام زندان کتابی نوشته است که هنوز در حوزه علمیه تدریس میشود. نوشتن کتاب در زندان!
شخص دیگری معروف به شهید ثانی یکی از شارحان این کتاب است. او را هم شهید کردند و پیکرش را به دریا انداختند.
بگذار از روحانیت سدههای گذشته عبور کنم و به نامهایی که برایت آشنایی بیشتری دارد بپردازم.
شیخ فضلالله نوری را باید بشناسی. حتماً در کتب درسی نامی از او شنیدهای. او را گستاخانه اعدام کردند. حتی او را دو بار دفن کردند. یکبار در خانهاش در تهران و بار دیگر در حرم قم. داستان مفصلی دارد. این بار که به قم آمدی حتماً یادآوری کن محل دفن شیخ فضلالله را به تو نشان دهم. شیخ فضلالله را تصور کن و دورهی او را…حتماً کتاب «سرّ دار» را بخوان. کوتاه است و خواندنی.
مدرس را رضا پهلوی بیسواد، به فجیعترین حالها اذیت و آزار کرد. از ترور نافرجام تا تبعید. در نقلی شفاهی شنیدم که در تبعید ماهها مانع شده بودند که سروصورت خودش را اصلاح کند. تصور این قسمت از ماجرا شاید برایت قابلدرک باشد!
میرزای جنگلی طلبه بود. به اقتضای زمان میرزا جنگید. آنهم با سلاح گرم. میرزا را با ناجوانمردی کشتند.
نواب صفوی و یارانش تیرباران شدند.
مطهری را هم ترور کردند. شهید بهشتی را هم…
دورهی هر یک از این افراد بسیار خواندنی است. چه آنها که جمهوری اسلامی را درک نکردند و چه آنهایی که در ابتدای شکلگیری این نظام ترور شدند.
شهدای مظلوم حادثه فیضیه نیز در این داستان جای ویژهای دارند.
داستان شهدای محراب هم خواندنی است. با شهادت آنها نور نماز جمعه پرفروغتر شد.
داستان دفاع مقدس و شهدای روحانیت واقعهی نزدیک به ماست. زندگی شهید مصطفی ردانی پور، عبدالله میثمی و…دیگران شنیدنی و خواندنی است.
شاید برایت سؤال شود چرا بیشتر از علما و روحانیون شهید گفتم؟
جواب مربوط میشود به سؤال خودت. هر یک از این افراد در زمانه دشواری زندگی میکردند. زمانهای که باید برایش از جان خود هزینه میکردند. زمانهای که شاید فردای جمهوری اسلامی برای آنها بود.
شاید کتاب «سیمای فرزانگان»، کتاب خوبی برای آشنایی مختصر با زندگی چند نفر از علمای دین باشد.
بگذار به نقطه اوج داستان کمی جدیتر بپردازم:
نهاد روحانیت درختی ریشهدار است که گره در فطرت خداجوی مردم دارد. مردم هستند که سربازان این نهاد را تأمین میکنند. نهادی که ریشه در فطرت دارد و دست بهسوی آسمان، با آمدن و رفتن رژیمی از پای نمیافتاد. حتی اگر با حملهی مغول روبرو شود، عالمی همچون علامه حلی، سلطان محمد خدابنده را تربیت میکند.
شاید یکی دو برگ از یکی از شاخههای این درخت زرد و بیثمر شود، حتی شاید در پی فاسد کردن برگهای دیگر باشد ولی بهزودی رسوای عالم شده و از این نهاد جدا میافتد.
دایی جان!
وقتی به ورودیهای حوزه نگاه کنی میبینی از فرزند کشاورز و کارگر، تا فرزندان پزشک و تاجر حضور دارند.
این همان است که گفتم. حوزه نهادی است مردمی. از دل مردم و برای مردم.
آویزان کردن روحانیون به تیر چراغبرق و… بعد از جمهوری اسلامی، حرفهای بچهگانهای است برای تهدید این نهاد.
شاید بتوانم بگویم هر بار که این نهاد با هجمه روبرو شده است، به برکت اهلبیت دشمن خود را منکوب و ناکام کرده است.
مگر در قضیه فیضیه طلاب را نکشتند؟ این جسارت پهلوی با سرنگونی خودش همراه شد. حادثه فیضیه هم نتوانست این نهاد را زمینگیر کند.
روحانیت نهادی است که در ستم قجر و پهلوی پابرجا ماند. استعمارگران (طاغوت) به این کشور چشم طمع دوختند ولی نهاد روحانیت در هر بار بهگونهای با استعمار مبارزه کرده است. یکبار مثل میرزای جنگلی و یکبار مثل مطهری.
کتاب «خاطرات احمد احمد»، را بخوان. احمد از مبارزان قبل از انقلاب است. آنها مبارزه خود را با بهاییت میدانستهاند. در دیدارشان با امام خمینی ، امام به او میگوید:« مانند روحانیون مبارزه کنید». بیشتر از این در موردش نمینویسم. باید کتاب را بخوانی تا بفهمی مبارزه نهاد روحانیت در زمان قبل از انقلاب چگونه بوده است. احمد از همین کلام امام مسیر مبارزه خود را تغییر میدهد.
اما اگر در میان تمسخرهای برخی نسبت به روحانیت متحیر شدهای، باید بدانی که این نحوه تمسخر بوده و خواهد بود. در هر روزگاری مصادیق خودش را خواهد داشت. اگر کتاب «خوندلی که لعل شد» را بخوانی، خواهی دید که این دشمنی قبل از انقلاب هم وجود داشته است. رهبر انقلاب در این کتاب به برخی تهمتها و دروغهای شاخدار علیه روحانیت در زمان پهلوی(طاغوت) اشاره میکند. یعنی در زمانی که حکومت در ذیل سایه پهلوی بود و بهحسب ظاهر روحانیت قدرتی نداشت این تمسخر و دشمنی وجود داشته است. علت این دشمنی چیست؟ چرا باید گروهی که بهظاهر قدرت نداشتند را مسخره میکردند؟ حتماً از قدرت پوشالی دو پهلوی سخنها شنیدهای.
حسین جان!
حتماً کوهنوردی و رفتن به سمت قله را دیدهای. گاهی برای رسیدن به قله، باید وارد درهای شد و سپس بالا رفت. شاید بارها و بارها این حرکت تکرار شود ولی مهم روند است.
کوهنورد مسیر قله را میپیماید. شاید در این مسیر کمی پایش بلغزد. شاید این نهاد با گرفتاریها و دشواریهای متعدد و مختلف روبرو شود ولی الحمدالله به سمت قله هنوز در مسیر است.
هر یک نامهای علما و روحانیونی که ذکر کردم، در این مسیر دشوار رسیدن به قله دورهای را طی کردهاند. با شهادت و فوت هر یکبار مسئولیت بر دوش دیگری افتاده تا این مسیر را تا قله طی کند. یکی مانند شهید مدرس و دیگری مانند امام خمینی.
انقلاب فرزند حوزه است. مادر این انقلاب، حوزه است. جمهوری اسلامی دستاورد تلاشهای حوزه و روحانیت است و در رأس آن امام خمینی. حتی اگر فکر کنی که روزی جمهوری اسلامی از بین برود و حتی نیست و نابود شود، فرزندی دیگر در راه خواهد داشت.
حتی (به فرض) اگر جمهوری اسلامی برود، نهاد روحانیت عزم جدیتری برای ظهور منجی و اقدام برای آن خواهد داشت. طلبگی با کلینی شروع نشد تا اینکه بعد از خمینی و جمهوری اسلامی از بین برود.
در بین کتابهایی که باید بخوانی حتماً کتاب «ارتداد» را هم یادداشت کن. قالب کتابی داستانی است. در مورد این کتاب چندی پیش گزارشی نوشتهام. در این کتاب بهنوعی به همین سؤال ذهنی تو پاسخدادهشده است. البته توجه کتاب به فرض شکست پیروزی انقلاب در ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ است. نویسنده سعی کرده است بگوید اگر انقلاب در آن ایام شکست میخورد چه میشد؟ نقش روحانیت در پاسخی که او به این سؤال میدهد پررنگ است.
دیدگاهتان را بنویسید