دست بردار از این شتاب بیمعنا!
گنجشک ها را ببین
که از شاخهی درخت انار
چه ساده آواز می خوانند
هوا را نفس بکش
و قایقی کاغذی بساز
از جنس سپید رؤیا
بگذار در آب زلال حوض شناور شود
و موجهای کوچک
آن را به ساحل آرام برسانند
در آسمان من
نه اَبر سیاه حسد،
نه باد سرد طمع میوزد
فقط نور یک تبسم کافیست
که در آیینهی چشم کودکی
می تابد
دستهایم را به تو میدهم،
نه برای ستایش زر،
نه برای پناه بردن به سایهی
قدرت
برای چیدن
یک سیب سرخ،از درخت وطن
با لبخندی پر شکوفه
کاش میشد
اینجا
در این دشت بیمرز
پرندهای شد،آزاد و رها
که تنها از دانههایِ
محبت تغذیه کند
و خانهاش همین
سادگی دلنشین باشد!
دیدگاهتان را بنویسید