در هیاهوی تحلیلهای سیاسی، اطلاعات نظامی و روایتهای رسانهای از جنگها، اغلب آنچه گم میشود، معناست؛ معنایی که نه در اعداد تلفات نظامی یافت میشود، نه در سرعت پهپادها و نه در پیچیدگی سامانههای پدافند. آنچه باید جست، «حقیقت» رخداد است؛ حقیقتی که فراتر از ساحت ظاهر، در ژرفای باطن جریان دارد. اینجاست که نظریهای چون روحالمعنا میتواند ما را از سطح اتفاقات عبور دهد و به لایه پنهان آنها برساند؛ جایی که شکستها فتح میشوند و مرگها آغاز زندگیاند.
* چرا نظریه روحالمعنا اهمیت دارد؟
در زیست جهان اسلامی، معنا صرفاً امری ذهنی یا قراردادی نیست، بلکه حقیقتی وجودی و فعلی است که در هر پدیدهای جاری است. نظریه روحالمعنا که در سنت تفسیری و حکمی اسلام ریشه دارد، بر این باور استوار است که الفاظ، اشیا و حوادث، علاوه بر ظاهر، دارای روح و باطن هستند؛ باطنی که فهم آن بدون عبور از ظاهر، ممکن نیست. امام خمینی(ره) میفرمودند: «اگر کسی نظریه روحالمعنا را بلد نباشد، هیچ چیز از اسلام، انسان و مراتب و مراحل انسان را متوجه نمیشود».
علامه طباطبایی نیز بر این امر تأکید میکرد که بدون شناخت این «روح»، فهم قرآن و وحی ممکن نیست. وقتی چنین رویکردی به فهم متون مقدس و کلام الهی لازم شمرده میشود، به طریق اولی، در تحلیل پدیدههای تاریخی و سیاسی نیز ضرورت مییابد؛ خصوصاً پدیدهای همچون جنگ ۱۲روزه ایران و اسرائیل که در ظاهر، یک درگیری نظامی است اما در باطن، ظهور یک حقیقت تمدنی است.
* چگونه پدیدهها را با رویکرد روحالمعنا تحلیل کنیم؟
تحلیلهای مرسوم از رویدادهای بزرگ، اغلب بر پایه شاخصهای عینی و آماری شکل میگیرد: چه کسی بیشتر تلفات داد؟ چه سلاحی استفاده شد؟ آیا اهداف مورد نظر محقق شد؟ این روش تحلیل، با آنکه ضروری است اما اگر به آن اکتفا شود، تصویری ناقص و گمراهکننده ارائه خواهد داد. در مقابل، نظریه روحالمعنا دعوت میکند تا پدیده را از باطن آن آغاز کنیم.
در این نگاه، ظاهر رویداد تنها یک نشانه و مظهر است، نه کل حقیقت. جنگ تحمیلی اخیر، در ظاهر میتواند یک عملیات تلافیجویانه یا نبردی منطقهای تلقی شود اما در باطن آن، یک صفآرایی تمامعیار معنوی و معرفتی جریان دارد؛ رویارویی میان فرهنگ شهادت و تمدن مادی، میان ایمان و الحاد، میان حقیقت و طغیان.
در همین چارچوب، شهادت حضرت خدیجه و حضرت ابوطالب در شعب ابیطالب، به ظاهر یک ضربه تاریخی به پیامبر بود اما در باطن، نقطه عطفی در تحقق رسالت الهی. یا در باطن کربلا که ظاهرش قتل و سوگواری است، حقیقتی استوارتر از کوه قرار دارد که قیام توحیدی را تا آخرالزمان تضمین کرد.
* در تحلیل جنگ ۱۲ روزه چه باید مورد توجه قرار گیرد؟
با رویکرد روحالمعنا میتوان پرسید: چه چیزی در این جنگ ظهور کرد که در تحلیلهای نظامی و سیاسی دیده نمیشود؟
نخست، شکست پروژه سلطهگری بر معنویت مردم ایران: اسرائیل و حامیانش، با اتکا به اطلاعات نظامی و برآوردهای محاسباتی، تصور میکردند ضربه زدن به ایران میتواند روایت مقاومت را مخدوش و اراده ملت را تضعیف کند اما آنچه در باطن رخ داد، خلاف این بود: ایران توانست مفهوم دفاع از مظلوم را از جغرافیای فلسطین به جغرافیای معنوی جهان اسلام گسترش دهد. این همان «روح پنهان» در ظاهری بهظاهر خشونتبار است.
دوم، نمایان شدن ناتوانی تمدن مدرن در فهم و مهار منطق شهادت: اسرائیل با منطق هزینه – فایده و قدرت بازدارندگی عمل میکرد اما نتوانست درک کند در منطق روحالمعنا جانفشانی نه تنها شکست نیست، بلکه رمز بقا و راه پیروزی است.
سوم، فعال شدن ساحت ملکوتی ملتها: این جنگ نه صرفاً جنگ دولتها که جنگ ایدهها، جنگ معناها و جنگ روحها بود. همین نکتهای که امام خامنهای بارها بر آن تأکید کردهاند: «در این نبرد، جبهه باطل در باطن خود متزلزل شده، حتی اگر در ظاهر مقاومت نشان دهد».
* بازگشت به معنا، بازگشت به پیروزی
نظریه روحالمعنا به ما میآموزد حقیقت، فقط آن چیزی نیست که دیده میشود، بلکه آن چیزی است که «مینماید» و در ورای ظاهر، معنا و جهت خلق میکند. ما اگر میخواهیم وقایع تاریخی، بحرانها و حتی پیروزیها را درست بفهمیم، باید ابتدا زبان باطن را بیاموزیم؛ زبانی که از سنخ نور است، نه از سنخ عدد.
در دوران پساجنگ، اگر بخواهیم به بازسازی روانی و معرفتی ملت و نخبگان بپردازیم، باید تحلیلهایمان را از این جنس انتخاب کنیم؛ تحلیلی که نهتنها ما را به شناخت دقیقتر واقعیت میرساند، بلکه توان اقدام، امید و پایداری را در ما تقویت میکند. اینجاست که تحلیل معرفتی از سنخ روحالمعنا نه فقط یک انتخاب، بلکه یک ضرورت تاریخی برای جبهه حق میشود.
دیدگاهتان را بنویسید