وقتی همه چیز در حال تغییر است، ذهن ما هم باید چیزی بیشتر از حافظه باشد. در دنیایی که روایتها زودتر از واقعیتها منتشر میشود، کسی که تنها اخبار را دنبال کند، از سرعت زمانهاش عقب مانده است اما کسی که میداند کدام خبر چرا، چگونه و با چه هدفی منتشر شده، نهتنها عقب نمیماند، بلکه صحنه را میفهمد. ما در زمانهای هستیم که نیازمند یک نوع خاص از آمادگی ذهنی هستیم: حضور ذهن تبیینی!
این ترکیب، ساده به نظر میرسد اما لایههای زیادی دارد. حضور ذهن بهتنهایی یعنی آمادگی برای واکنش اما وقتی صفت «تبیینی» به آن افزوده میشود، منظور ذهنی است که نهفقط واکنش نشان میدهد، بلکه میتواند صحنه را معنا کند. تفاوت اینجاست که ذهن تماشاگر وقایع را میبیند و صرفاً احساس دارد اما ذهن تبیینگر، همان وقایع را میفهمد، بازخوانی میکند، درونمایه آن را بیرون میکشد و به دیگران منتقل میکند. در عصر آشوب برای داشتن چنین معماری ذهنی، به زیرساخت نیاز داریم؛ چیزی که روانشناسان شناختی از آن با عنوان «معماری ادراکی» یاد میکنند، یعنی مجموعهای از چارچوبها، نقشههای ذهنی و روابط معنایی که به ما کمک میکند وقایع را در بافت و در نسبتها درک کنیم، نه در لحظه و به صورت جدا از هم. در واقع کسی که معماری ادراکی ندارد، در برابر حجم اطلاعات، غرق میشود و با هر موج خبری جابهجا میشود، از یک موضوع به دیگری پرت میشود و هیچوقت نمیفهمد «اصل ماجرا» چیست اما ذهنی که معماری دارد، درست مثل مهندسی که نقشه ساختمان را دارد، در دل هر صحنه متغیر، دنبال الگو، نظم پنهان و جهت حرکت میگردد. با این تفاسیر تبیینگر کسی نیست که فقط اطلاعات بیشتری داشته باشد، بلکه کسی است که میتواند معنای پنهان در پس رویدادها را استخراج کند. او نهتنها از واکنشهای لحظهای پرهیز میکند، بلکه با یک «فاصله تحلیلی» از صحنه، روایتهای موجود را میسنجد و اگر لازم باشد، روایتی تازه میسازد. در مواجهه با یک کلیپ تحریکآمیز یا خبری شوکهکننده، ذهن تبیینگر سوال میپرسد چه کسی دارد این صحنه را میسازد؟ این تصویر، بخشی از چه پروژهای در ذهن مخاطب است؟ چرا حالا منتشر شده؟ غرض چیست؟ آیا چیزی هست که دیده نمیشود یا نمیخواهند دیده شود؟ این مهارت را میتوان زمانشکنی ادراکی هم نامید، یعنی ذهنی که محدود به زمان حال نیست، بلکه میتواند یک واقعه را در زنجیرهای از وقایع ببیند. همچنین میتواند یک خبر را در دل یک جریان ببیند، نهفقط یک رخداد مستقل. لذا تبیین بویژه در دنیایی روایتزده، یک اقدام ضروری است، چون در غیاب آن، ذهنها توسط روایتهای دیگران اشغال میشود. بسیاری از افراد، بدون اینکه بدانند، مصرفکننده خالص روایتهای وارداتیاند اما تبیینگر، خودش تولیدکننده معناست. او در برابر هجوم دادهها، خط روایت مستقل خود را دارد؛ مسیری که با تحلیل و سپس تبیین مشخص میشود.
البته تحلیل با تبیین تفاوت دارد. تحلیل، بیشتر به وابستگیها میپردازد، نسبت اجزا با هم و منطق درونی یک وضعیت اما تبیین، در پی روشن کردن صورت مساله برای دیگران است. تحلیل ممکن است شخصی بماند اما تبیین، ذاتاً اجتماعی و انتقالپذیر است. در این میان، نقش «معماری ذهنی» تعیینکننده است. تبیینگر باید ذهنی ساختیافته داشته باشد که بتواند با تغییر صحنهها، معنا را حفظ کند. باید بداند دشمن، صحنه را تغییر میدهد تا ذهن مخاطب را بلرزاند اما کسی که ذهنش، ریشه در مفاهیم بنیادی دارد، با تغییر صحنه نمیلرزد. از این رو یکی از مهمترین ابزارهای تبیینگر، توانایی درک صحنه است. نه فقط دیدن آنچه اتفاق افتاده، بلکه شناخت هندسه قدرت، روایتهای پنهان، جهتگیری رسانهها و نوع چیدمان اطلاعات. این چیزی است که میتوان از آن با عنوان «صحنهشناسی تطبیقی» یاد کرد. یعنی توانایی مقایسه موقعیتهای مشابه، کشف الگوها و ساخت یک درک عمیقتر از آنچه در سطح نمایش داده میشود، چرا که در جنگ روایتها، رسانهها فقط اتفاقات را نشان نمیدهند، آنها صحنه میسازند. پس اگر تبیینگر نتواند صحنه را بشناسد، ناخواسته در طراحی دیگران بازی خواهد کرد. در مجموع حضور ذهن تبیینی یک مهارت ساده نیست، ترکیبی است از آگاهی موقعیتی، درک فرآیندهای پنهان، تسلط بر روایتسازی و ذهنی معمارانه. داشتن این مهارت بویژه در شرایط جنگ روایتها، امری لوکس نیست، بلکه یک ضرورت تمدنی است. جامعهای که شهروندان آن تبیینگر باشند، کمتر دچار سردرگمی، هراس و انفعال میشود. این جامعه میتواند در برابر صحنههای متغیر، آرام و دقیق بایستد و بفهمد بازی چگونه طراحی شده است. اینجاست که حضور ذهن تبیینی، نهتنها یک توان فردی، بلکه سرمایهای جمعی برای پایداری در دنیای متلاطم میشود.
دیدگاهتان را بنویسید