در زمانهای که همه چیز قابل بازنشر اما نه الزاماً قابل درک است، یک پرسش بنیادی باید دوباره مطرح شود. ما در مواجهه با رویدادها، روایتها و خبرها، تولیدکننده معنا هستیم یا صرفاً مصرفکننده محتوا؟ این پرسش، اگرچه ظاهری ساده دارد اما ریشه در یکی از مهمترین تفاوتهای انسان صاحب حضور ذهن تبیینی با انسان رسانهزده دارد.
چرا این پرسش کلیدی است؟ در دهههای اخیر، با گسترش ابزارهای ارتباطی و تولید آسان محتوا، تصور عمومی این شده که هر کسی که محتوایی را بازنشر میکند، در حال کنش رسانهای است اما تفاوتی عمیق وجود دارد میان بازنشر یک داده و بازتولید یک معنا. تبیینگر، کسی نیست که صرفاً پیامها را پخش کند، بلکه کسی است که معنا تولید میکند. او نسبت به آنچه میبیند، میشنود یا میخواند، موضع دارد، آن را در چارچوب فکریاش تحلیل میکند و سپس با زبانی بازخوانیشده آن را برای دیگران بازگو میکند.
اما مصرفکننده محتوا، همان است که تحلیلهای آماده را میبلعد، اخبار را بیپرسش بازنشر میکند و در نهایت، خودش نمیداند به جای اندیشیدن دارد خوراک فکری دیگران را صرف میکند. او به تعبیر دقیقتر، دچار مصرف معنایی بیواسطه است، یعنی بدون آنکه از صحت، منبع یا جهتگیری محتوا مطلع باشد، وارد فرآیند بازتولید آن میشود و این، یکی از مهمترین بحرانهای سواد رسانهای معاصر است. چنین فردی، نه تنها تبیینگر نیست، بلکه ناخواسته در پروژههای ذهنسازی دیگران بازی میکند. این ذهنها آسان تحریک میشوند، آسان فریب میخورند و در بزنگاههای مهم، قدرت تمایز حقیقت از توهم را از دست میدهند.
در نقطه مقابل، تبیینگر، مصرفکننده منفعل نیست، بلکه فاعل معناساز است. او محتوای موجود را به صرف اینکه ترند شده یا در سطح وسیعی منتشر شده، نمیپذیرد. هر محتوا برایش یک پرسش ایجاد میکند، نه صرفاً یک داده. هر خبر، بهانهای برای تحلیل روند، ریشهیابی، معناپردازی و تولید روایتی دیگر است. در حقیقت هویت تبیینگر، فاعل آگاه در میدان معناسازی است.
او به جای اینکه گوش به زنگ «چه شد؟» باشد، همیشه میپرسد «چرا شد؟»، «چه کسی گفت؟»، «برای که گفت؟»، «چه چیزی ناگفته مانده؟» این پرسشهاست که یک ذهن عادی را از یک ذهن تبیینگر جدا میکند.
تبیینگر، تنها به دنبال آگاه بودن شخصی نیست. او میداند مسؤول است، چون معنا در خلأ اثر نمیگذارد. معنا وقتی بازتولید میشود، مخاطب میسازد و مخاطب، در نهایت کنشگر اجتماعی خواهد بود، بنابراین تبیینگر در حقیقت یک معمار ادراک عمومی است. حرف او، نوع نگاه یک جمع را میسازد. روایت او، جهتگیری روانی یک اجتماع را شکل میدهد.
از این منظر، «تبیین» نه فقط یک اقدام فردی، بلکه کنشی تمدنی است؛ چیزی شبیه کار یک متفکر، روزنامهنگار مسؤول یا حتی یک معلم در کلاس بحرانزده. حال اگر ما مرز میان تبیینگر و مصرفکننده محتوا را کمرنگ کنیم، جامعهای خواهیم داشت که به ظاهر پر از صداست اما در عمق، خالی از معنا. ما هر روز هزاران محتوا را مصرف میکنیم اما معنای بسیار اندکی تولید میشود. اینجاست که حضور ذهن تبیینی، نه یک امتیاز، بلکه یک ضرورت است. اگر تبیین نکنیم، دیگران برای ما تبیین خواهند کرد و آن وقت، روایتهای جعلی، ما را به واقعیتهای جعلی میرسانند. تبیینگر بودن یعنی به جای نشستن در موضع مصرف، در جایگاه تولید قرار گرفتن. تولید نه لزوماً از جنس محتوا، بلکه از جنس معنا. جامعهای که تبیینگر تربیت میکند، در برابر هجمههای شناختی تابآورتر، در برابر شایعهها مصونتر و در مسیر تمدنسازی موفقتر خواهد بود.
تبیینگر بودن، یک تمرین دائم است؛ تمرینی برای پرسشگری، برای معناپردازی و برای دیدن آنچه دیگران نمیبینند. این مسیر، ساده نیست اما ضروری است. نه برای روشنفکر شدن، بلکه برای روشن نگهداشتن شعله جامعهای که در توفان رسانهای، هر لحظه در معرض خاموشی است.
دیدگاهتان را بنویسید